یوسف جوانبرگ هشتاد ساله را میتوان به چند شیوه معرفی کرد؛ پهلوان قدیمی و قهرمان بسیاری از گودهای کشتیباچوخه، کارگر فعال در ساخت آرامگاه فردوسی، همرکاب طیب حاجرضایی در تهران و چندین توصیف دیگر، اما خودش ترجیح میدهد شاگرد جهانپهلوان تختی بنامیمش. یوسف که در نوجوانی شیفته مرام و معرفت جهانپهلوان تختی میشود، برای شاگردی او، خودش را از توس به تهران میرساند.
دیداری که در نوجوانی انجام شده، اما تأثیرش را تا هفتادودوسالگی و به روایت یوسف بر کل زندگیاش حفظ کرده است. بهبهانه روز جوانمردیوفتوت که به یاد جهانپهلوان تختی نامگذاری شده است، گفتوگویی را با این شاگرد قدیمی پهلوان تختی انجام دادیم.
یوسف جوانبرگ متولد توس است؛ توسی که خاک آن با کشتیباچوخه و فرهنگ پهلوانی گره خورده است؛ به همین دلیل در خانه و میان اعضای خانواده نیز همواره نقل کشتی است و پهلوانان نامی. او میگوید: «وصف حال و پهلوانیهای جهانپهلوان تختی را خیلی شنیده بودم. همواره اعضای خانواده بهخصوص عمو و پسرعمویم که از کشتیگیران کشتی باچوخه بودند، از مرام پهلوانی جهانپهلوان تختی صحبت میکردند.
بیشتر پهلوانهای معروف مشهد به همصحبتی و رفاقت با جهانپهلوان افتخار میکردند. من هم با شنیدن این اوصاف، عشق و علاقهام برای دیدار با چنین پهلوان بامرامی، هر روز بیشتر و بیشتر میشد و آرزوی بزرگم، دیدار با جهانپهلوان تختی و شاگردی او بود. خوشبختانه این آرزو خیلی زود به حقیقت پیوست و در نوجوانی توانستم شاگرد او شوم و بسیاری از فنون کشتی را از وی بیاموزم.
یوسف نوجوان بهبهانه پیدا کردن کار و دراصل برای دیدار با تختی، راهی تهران میشود. او میگوید: «جهانپهلوان تختی، ایدئال همه کشتیگیران نوجوان همنسل ما بود. در دوران نوجوانی فرصتی پیش آمد و بههمراه چند نفر از بچههای مشهد برای کار کردن به تهران رفتیم. در تهران بیشتر از آنکه بهدنبال کار باشم، بهدنبال جهانپهلوان تختی بودم. میخواستم هر طور شده، شاگردش شوم.
بعد از کلی جستوجو متوجه شدم که تختی باشگاهی در زادگاه خودش یعنی محله خانیآباد دارد و جوانهای مستعد و آماده را جذب باشگاه میکند. با شنیدن این خبر، خودم را باسرعت به باشگاه تختی در خانیآباد رساندم. درخواستم را با مسئول ثبتنام باشگاه مطرح کردم.
او هم با برانداز کردن هیکل و قدرت جسمانیام گفت: شما کشتی هم گرفتی؟ گفتم: بله، من بچه توس هستم، زادگاه فردوسی بزرگ. کشتی در پوست و خونم است. با شنیدن جواب قاطع و ارادتم به فردوسی، خیلی خوشش آمد و گفت: از نظر من تو اندام و ورزیدگی لازم برای کشتی گرفتن را داری، اما نظر قطعی را باید پهلوان تختی بدهد.
غروب همان روز پهلوان به باشگاه آمد. برای اولینبار بود که تختی را میدیدم. باسرعت به طرفش رفتم و با او دست دادم. مسئول ثبتنام، من را به جهانپهلوان تختی معرفی کرد و گفت: پهلوان! این جوان توسی (مشهدی) دوست دارد در باشگاه شما ثبتنام کند و شاگردی شما را بکند.
تختی نگاهی به هیکلم انداخت و به یکی از جوانان حاضر در باشگاه اشاره کرد و گفت: با این جوان کشتی بگیر، ببینم چهکارهای. با همدیگر گلاویز شدیم. همزور بودیم. بعد از چند دقیقه پهلوان گفت: از فردا بیا باشگاه، کارت را شروع کن.»
جوانبرگ بعد از پیوستن به باشگاه جهانپهلوان تختی، تحتتاثیر مرام و اخلاق جهانپهلوان قرار میگیرد و او را الگوی تمام زندگیاش میکند. او میگوید: «روزها کار میکردم و شبها به باشگاه میرفتم. روز اولی که برای تمرین کشتی به باشگاه رفتم، متوجه شدم بیشتر شاگردان باشگاه، جوانها و نوجوانهایی هستند که از شهرهای مختلف ایران مانند همدان، کرمان و خراسان آمدهاند.
این موضوع برایم جالب و کمی عجیب بود. بعدها متوجه شدم که جهانپهلوان تختی با رفتن به میان کارگرها و جوانهای شهرستانی که برای کار به تهران آمده بودند، جوانها و نوجوانهایی را که ورزیدگی و استعداد کشتی گرفتن دارند، انتخاب میکند و به آنها آموزش میدهد. جهانپهلوان، آموزش و تمرین بچههای باشگاه را برعهده داشت و هر روز دو تا سه ساعت با شاگردان باشگاه تمرین میکرد.
در این تمرینات، پهلوان تختی فنون مختلف مانند سگک، بارانداز بالا و بدل سگک را با ما تمرین میکرد و من بسیاری از فنون کشتی را در باشگاه پهلوان تختی آموختم. پهلوان تختی همیشه به ما میگفت: «هر کدام از شما باید به اندازه دو ورزشکار، تمرین و ورزش کنید تا بهترین باشید. از قدرت خود برای دفاع از مردم سرزمینتان استفاده کنید و همیشه یار و یاور آنان باشید.
تختی به حرفهایی که میزد، اعتقاد داشت و عملا نیز این را ثابت کرد. او جوانمردانه کشتی میگرفت، حتی اگر به ضررش بود. در یکی از کشتیهایش با الکساندر مدوید، قهرمان افسانهای روس، هنگامی که متوجه ضربدیدگی پای مدوید میشود، تا پایان کشتی بهسراغ آن پا نمیرود و کشتی را واگذار میکند، درحالیکه میتوانست او را به زمین بزند و مدال طلای مسابقات را بگیرد.»
یوسف نوجوان بهدلیل لیاقت و پشتکاری که نشان میدهد، مورد توجه جهانپهلوان تختی قرار میگیرد و تختی، او را با فعالیتهای انقلابی خود آشنا میکند. جوانبرگ از خاطره آشناییاش با حاجطیب میگوید: «جهانپهلوان تختی بهدلیل روحیه جوانمردی و پهلوانیاش، با رژیم شاهنشاهی میانه خوبی نداشت. زمانی که در باشگاه خانیآباد بودم، حاجطیب (طیب رضایی) که مسئول میدانبار تهران و از جاهلهای معروف تهران بود، برای دیدن تختی به باشگاه خانیآباد آمد.
تختی نیز حاجطیب را به دیدن آقای طالقانی برد. طیب در اثر همین رفتوآمدها تحتتاثیر انقلاب و قیام امامخمینی قرار گرفت و با حکومت شاه مخالف شد. با اشاره تختی به دارودسته طیب پیوستم و درکنار کار برای او، بیشتر اوقات نیز با او بودم. حاجطیب بعد از تحول و انقلاب روحی، در جمع طرفدارانش، مخالفت و انزجار خود را از حکومت شاه اعلام کرد.
روز بعد حاجطیب سوار بر جیپ شد. افراد زیادی ازجمله خود من نیز با او همراه شدیم و تظاهرات و شورش بر ضد رژِیم را شروع کردیم. در طول مسیر هر لحظه بر تعداد ما افزوده میشد. ماموران کلانتری را خلع سلاح میکردیم و به راه خود ادامه میدادیم تااینکه وارد یکی از خیابانهای اصلی و مرکزی تهران شدیم. در این زمان، هلیکوپتری بر روی سر ما ظاهر شد و چند تیر شلیک کرد، اما هیچکدام از تیرها به طیب نخورد.
سرانجام تیری به لاستیک خودرو خورد و ماشین متوقف شد. در همان لحظه تعداد زیادی از سربازان ضدشورش رژیم نیز سر رسیدند و شروع به شلیک کردند. من خودم را به جای امنی رساندم. بعد از چند روز خبر دستگیری و اعدام حاجطیب را شنیدم. بعد از این ماجرا شایع شد که ساواک بهدنبال طرفداران و آشنایان حاجطیب است و به همین دلیل من هم تهران را ترک کردم و به مشهد برگشتم.
وقتی یوسف به مشهد برمیگردد، بههمراه سه برادرش پای ثابت مسابقات و گودهای کشتی باچوخه میشود. آنها همیشه به ترتیب سن در مسابقات حاضر میشدند، اما دست روزگار، یوسف را در میدان تنها میگذارد. او میگوید: «ما چهار برادر کشتیگیر بودیم که بهترتیب سن کشتی میگرفتیم و مدام اسممان نقل میدان بود. این موضوع باعث حسادت خیلیها شده بود.
بالاخره این حسادت کارساز شد و سه برادرم در مدت دو سال پس از ابتلا به یک بیماری ناشناخته، جوانمرگ شدند. تحمل این مصیبت برای من خیلی دشوار بود. بهناگهان تنها شده بودم و احساس میکردم که یاورانم را از دست دادهام.»
فوت ناگهانی و پشتسر هم سه برادر کشتیگیر یوسف جوانبرگ، تاثیر عمیقی بر روحیه او میگذارد، با این حال او بهخاطر برادرانش هم که شده، تمام تلاش خود را بهکار میگیرد تا کشتیباچوخه را زنده نگاه دارد. جوانبرگ میگوید: «سه برادرم که فوت کرده بودند، علاقه زیادی به کشتی باچوخه داشتند و آرزویشان فراگیر شدن این رشته ورزشی بود؛ به همین دلیل بعد از فوت آنها تلاش زیادی برای رونق و راهاندازی گودهای کشتی باچوخه کردم.
اولین گودی که راهاندازی کردم، گود تهخیابان معروف به گود «ننهخداداد» بود. ننهخداداد پیرزنی بود که به تماشاگران، چای دارچین میفروخت. گود را هم نظافت میکرد. چند هفتهای از برقراری این گود کشتی در تهخیابان گذشته بود که رئیس کلانتری محل به دیدنم آمد و از ما خواست که محل گود را بهدلیل مزاحمتی که برای شهروندان و زائران ایجاد کرده بود، به جای دیگری انتقال دهیم.
بناچار گود را به محلی در چهارراه عشرتآباد انتقال دادیم، اما کلانتری با آنجا هم موافقت نکرد. پس از آن گود را به محلی در کنار قبرستانی در میلکاریز آن زمان و عامل کنونی انتقال دادیم. بعد از دو هفته، اهالی میلکاریز با آوردن این دلیل که تماشاگران بر روی قبرها میروند، از ادامه کار ما جلوگیری کردند.
با همه ناکامیها سرانجام محلی را در بولوارشفای امروز که در آن زمان زمین خالی بود، پیدا کردیم و این گود برای شش سال آنجا فعال بود. پس از مدتی بهدلیل فضای مبارزاتی ایجادشده در کشور، رژیم شاه با هرگونه تجمع مخالفت کرد و تقریبا همه گودهای کشتیباچوخه در مشهد نیز به حالت تعطیل درآمد.
برای تغییر این وضعیت و شروع فعالیت گودهای کشتی، دیداری با پیشکسوتان کشتی و مربیان چوخه انجام دادم و با جلب نظر آنان در گفتگوهایی که با مقامات امنیتی و پلیس انجام دادیم، اجازه راهاندازی گود کشتی را گرفتم. محلی خارج از شهر و درکنار پل روسهای آن زمان و میدان فردوسی کنونی را پاکسازی کردیم و اولین مسابقه کشتیباچوخه را در میدان فردوسی برگزار کردیم.
بهتدریج بر رونق این گود افزوده شد و بسیاری از مسابقات استانی و شهری کشتیباچوخه در گود فردوسی برگزار شد. تا سیسالگی در این گود، کشتی گرفتم. در یکی از مسابقات استانی نیز مقام دومی را بهدست آوردم. بعد از کنارهگیری از کشتی نیز همیشه بهعنوان داور و مسئولِ مسابقات در گودهای کشتیباچوخه مشهد و استان حضور داشتهام و تجربیات خودم را دراختیار نوجوانهای بااستعداد قرار دادهام و شاگردانی مانند پهلوان عزیز نظری را تحویل جامعه کشتی ایران دادهام.»
قدرت بدنی یوسف موجب میشود او در پروژه باززندهسازی آرامگاه فردوسی در سال ۴۳، بهعنوان یکی از کارگران وارد میدان شود و سنگهای بزرگ آرامگاه را بر دوشش حمل کند. او با یادآوری خاطرات آن روزها میگوید:«باوجودیکه سنوسال کمی داشتم، بهدلیل ورزیدگی و عضلات قوی، کار حمل و جابهجایی قطعات سنگ و مجسمههای آرامگاه بهعهده من گذاشته شد.»
او که در اوقات بیکاری و استراحت نیز با کارگرهای دیگر کشتی میگرفته، از خاطراتش چنین میگوید: «یک روز ظهر همانطور که به کارگرها گیر داده بودم، همگی عصبانی شدند و به طرفم حمله کردند. به آنها گفتم با هم کشتی میگیریم، اگر به زمین خوردم، دیگر به هیچکدامتان گیر نمیدهم. همگی قبول کردند. با تکتکشان کشتی گرفتم و هر ۱۰ نفرشان را به زمین زدم. یکمرتبه نیز که درحال مرمت هارونیه بودیم، بر روی داربست با یکی از کارگران گلاویز شدم. با ترس و ناراحتی گفت: اگر از این بالا بیفتی پایین، میمیری. با غرور به او گفتم: اگر بیفتم هم، هیچکاری نمیشوم و بعد از آن برای اینکه حرفم را به او ثابت کنم، خودم را از بالای داربست به پایین پرتاب کردم. با جفت پا بر روی تپه خاکیای که در جلوی ایوان بود، افتادم. وقتی به زمین خوردم، احساس کردم هر دو پایم داخل شکمم رفته است، اما خوشبختانه آسیبی ندیده بودم.»
یوسف جوانبرگ که سالهای زیادی را در میادین کشتیباچوخه گذرانده است، درباره جوایز و چگونگی برگزاری این کشتی توضیح میدهد: «رسم کشتی باچوخه این است که فرد کشتیگیر با مراجعه به مسئول گود، ادعای قند اول (جایزه) را میکند و مسئول گود با صدای بلند، نام کشتیگیر را بر زبان میآورد و از کشتیگیران حاضر در گود میخواهد آمادگی خود را برای کشتی با فرد مدعی اعلام کنند.
در چنین مواقعی اگر فردی، حاضر به مبارزه شود که کشتی برگزار و قند به برنده کشتی داده میشود، اما اگر کسی حاضر به کشتی گرفتن نشود، قند به فرد ادعاکننده میرسد. در گودهای کشتی، پهلوانانی بودند که بهعلت بیرقیب بودن برای چندین سال صاحب قند بودند و زمانی که کسی پیدا میشد و آنها را به زمین میزد، این لقب صاحبِ قند بودن از آنها گرفته میشد.
در کشتیباچوخه، وزن و سنوسال اهمیت زیادی ندارد و هر کشتیگیری میتواند با هر کسی که دوست دارد، کشتی بگیرد. قانون اصلی در کشتیباچوخه، زدن حریف با پشت به زمین گود است. زدن حریف با پشت به زمین، امتیاز کامل و برنده شدن را بهدنبال داشت. بنا بهرسمی قدیمی، قند (جایزه) گود کشتی به مقدار پول جمعشده بستگی داشت و قوچ، بره، قالی و حتی پول نقد نیز به برندگان داده میشد. اساس رونق گود کشتی هم تماشاچیان و علاقهمندان به این کشتی بودهاند.»
* این گزارش پنج شنبه، ۱۴ دی ۹۶ در شماره ۲۲۰ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.